از مرگ نترس زیرا همدم تنهایی هاست
گر چه حالم پس است ولی با نجوای غم مینویسم
گر چه شکستم لیکن دوباره نو شدم
از نو مرا شکستند
مینویسم بر دفتر عشق چو خون
پاک می کنم چون نگاشته هایم دل کودکی را نشکند
آری کودکی هایم
خدایا اکنون تو را سپاس چون به کسی محتاج نیستم
غنی ام
غنی از احساس
خالی از نامردی ها
نیمه گمشده .... مسخره..
دوغ ها
دنیایم تاریک است
برگ خزان عمرم می رقصد
زندگی بی عشق ............
اندکی صبر غروب نزدیک است!
غروبی که هیچ وقت برایم سحر نشد!
اشکایم پای نهال عمر دیگران ریخته شد
کجایی مرگ ؟؟
ای کشتی جدایی از دنیا
این دنیای بی انتها
کوزه ی احساسم خالیست
پرتو امیدم روشن است
زیرا ....
چرا ؟؟؟
آری اینست
همه لنگه دارند و لی من..
لنگه من تنهایی است
زیر باران بی معرفتی ها
ذوب می شوم مرگ ای دوست قدیمی
تویی همدمم
با غروب من دنیا زیبا تر می شود خالی از
هر بدی میشود؟؟
من در این دنیا
مرگ ای نجوای کر کننده ی بزدلان
بیا که منتظرم
منتظر جدایی از ...
بعد از این غم ها
حال از زندگی رهایم
حال بیا ای مرگ بیا تو را در آغوش میگیرم ولبانت را میبوسم
من که از بوسه ی..... محروم بودم
غریب همدم من است همدم تنهایی ها

نظرات شما عزیزان: